شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانـیِ حـسن، مـاه نشان بیرون زد نسلِ صفّینیِ خورشید وَشان بیرون زد تازه رزمنده که فریاد کشان بیرون زد کـربلا زیر پر و پاش به طوفـان افتاد لـرزه بر قـاطبـۀ لـشگـر عـدوان افتاد حیف شمشیر به دستانِ دلیرش نرسید زِرِهی بر قد و بالای مُنـیـرش نرسید فرصت بدرقۀ جنگ خطیـرش نرسید آب و آئـیـنه به آوای سفـیـرش نـرسید نه زِره بلکه کسی نیست کفن پوش کند فرصتی نیست که لشگر رَجَزش گوش کند از همان دور که آوای صدایش دیـدند قـلب بی واهـمـه و قـدّ رسـایش دیـدند دست تهـدیـد کُـنِ سرعت پـایش دیدند نـقـشـۀ زجـرکُـشِ دوره بـرایش دیدند حیله کردند در آغوش عمویش بکُشند خنجر و تیغ و سنان بر سر و رویش بکِشند ابتکـارِ عـمـلش میـمـنه را ریخت بهم شیـوۀ جـنگیِ او میسره را ریخت بهم قهـرمانـانه غـرور همه را ریخت بهم با عمو گفتنِ خود علقمه را ریخت بهم تا رسید از سرِ گودال صدا کرد عمو تَه گـودال به شهـزاده دعـا کرد عـمو دید گودال پُر از خون و عمو بی حال است بدنش از ستـم شمر چنان پـامال است مقـتل انگار معـطـر ز نـبی و آل است موجی از تیغ و سنان در وسط گودال است بین شمشیر و سنان گم شده بود عبدالله طعـمـۀ هـجـمۀ مـردم شده بود عبدالله نیزه را دید که بوسه ز دهان میگیرد شمر سبقت ز هـجـومِ دگران میگیرد خولی انگـار غنیمت به نهان میگیرد اَخنث از خون خدا رقص کنان میگیرد داغِ این منظرهها سخت گرفتارش کرد مهرِ آغوشِ عمو محرم اسرارش کرد دست او دفـع بـلا کـرد ولـیکـن افـتـاد گرمِ آغوشِ عمو شد، سرش از تن افتاد پـای تا سـر بـدنـش طـعـمۀ آهـن افتاد چـشـم او بر پـدرش در دمِ رفـتن افتاد عاقـبت در تَهِ گـودال شکـارش کردند با سُـم تـازۀ ده اسب مـهـارش کـردنـد |